کد مطلب:77592 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:123

خطبه 108-توانایی خداوند











من خطبه له علیه السلام

یعنی از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام است:

«كل شی ء خاشع له و كل شی ء قائم به، غنی كل فقیر و عز كل ذلیل و قوه كل ضعیف و مفزع كل ملهوف. »

یعنی هر موجودی خاضع و فروتن است از برای او، زیرا كه جمیع، معلول او و مستهلكند در جنب او و هر موجودی قائم است به او، لكن قیام صدور كه ربط به او باشد، نه قیام عروض، زیرا كه جمیع وجودات امكانیه نیستند مگر ربط و معنای حرفی و او است مقوم و قیم وجودی هر موجودی و او است بی نیاز گرداننده ی هر فقیری كه جمیع ممكنات باشند، زیرا كه ممكن نیست فی حد ذاته الا فقد و فقر و مستغنی و بی نیاز می گردد یعنی بالذات و عزت دهنده ی هر ذلیلی است، زیرا كه هر ممكن ذلیل عدم است بالذات و عزیز است به وجود به ایجاد او و قوت دهنده ی هر ضعیف است، زیرا كه هر موجودی غیر از او ممكن ضعیف است بالذات و قوی و واجب است به واجب و پناه هر خایفی است، زیرا هر ممكن از خوف فنا و عدم می گریزد به پناه وجود صرف و هست بالذات.

«من تكلم سمع نطقه و من سكت علم سره. »

یعنی هر كس كه سخن گوید می شنود گفتن او را و هر كس كه ساكت باشد می داند ما فی الضمیر او را، یعنی عالم آشكار و نهان است.

«و من عاش فعلیه رزقه و من مات فالیه منقلبه. »

یعنی هر كس كه تعیش و زندگانی كرد، پس بر او است روزی و مایحتاج او و هر كه

[صفحه 537]

مرد به سوی او است معاد او، یعنی او است مدبر دنیا و آخرت هر چیزی.

«لم ترك العیون فتخبر عنك، بل كنت قبل الواصفین من خلقك. »

یعنی ندیده اند و درنیافته اند كفه ی ذات تو را، هیچ چشم بیننده و هیچ قوه ی مدركه، تا خبر دهند از حقیقت تو، بلكه بوده ای تو پیش از جمیع وصف كنندگان از خلق تو، یعنی توئی مبدا جمیع مخلوقات و محیط بر كل. پس البته محاط و مدرك و محدود نخواهی بود.

«لم تخلق الخلق لوحشه،»

یعنی خلق نكردی تو مخلوقات را به سبب ازاله ی وحشت و تحصیل موانست با مخلوقین، زیرا كه تو صرف كمال و عین كمالاتی و فقدی در تو نیست، پس تو مانوسی به ذات خود و به كمالات ذاتیه ی خود كه عین تو است و جز تو نیستند جز ناقص و نقص بالذات ناقص و نقص، مونس كامل و كمال بالذات نتواند بود، بلكه توئی انیس و مونس جمیع مستوحشین بذات و تمام مستوحشین[1] از ذات.

«و لا استعملتهم لمنفعه. »

یعنی عمل و اثر نكردی در ایشان و ایجاد نكردی ایشان را از برای غرضی و منفعتی، زیرا كه هر عامل به منفعتی و فاعل به غرضی، البته مستكمل و مستفیض باشد و كامل مطلق و غنی حق، البته مستكمل و مستفیض نباشد، بلكه چون كامل بودی عمل كردی، نه اینكه عمل كردی تا كامل گردی.[2].

«و لا یسبقك من طلبت و لا یفلتك من اخذت. »

یعنی پیشی نگرفت و نتوانست كه متاخر از تو نشود كسی را كه طلب كردی تاخر و معلولیت او را، كه قدرت تو تامه و توانایی تو نافذه است و مجموع در قبضه ی قدرت تو و در حیطه ی تصرف تو است و نگریزد از تو كسی را كه گرفتی و به حیطه ی تصرف درآوردی، زیرا كه البته موجود ممكن در بقا محتاج است به موجد مبقی و به ابقاء تو باقی باشد و از تصرف تو بیرون نشود.

[صفحه 538]

«و لا ینقص سلطانك من عصاك و لا یزید فی ملكك من اطاعك. »

یعنی كم نساخت تسلط تو را و دلیل بر كمی تسلط نشد كسی كه عصیان امر تو كرد، یعنی نه به سبب عدم تسلط تو بر او عصیان كرد عاصی، بلكه به تسلط تو عصیان كرده باشد و موجب زیادتی تسلط و پادشاهی تو نگردد كسی كه اطاعت تو كرد،[3] بلكه به سبب زیادتی تسلط و پادشاهی تو تو را اطاعت كرد مطیع، بلكه عاصی در عین عصیان مطیع است و مطیع در عین اطاعت مستطیع.

«و لا یرد امرك من سخط قضاءك. »

یعنی رد امر تو نكرد كسی كه دشمن داشت قضای تو را، بلكه قبول كرد امر تو را و راضی به امر تو شد، در عین نارضایی به قضای تو، زیرا كه رادی از برای قضای تو نیست.

«و لا یستغنی عنك من تولی عن امرك. »

یعنی غنی و بی نیاز نشد از تو كسی كه رو گردانید از امر تو، بلكه در اعراض از امر تو محتاج باشد به تو و به تو و به امر تو رو گردانید از امر تو.

«كل سر عندك علانیه و كل غیب عندك شهاده. »

یعنی هر چه پنهان است از مردم پیش تو آشكار است و هر چه غایب است از مردم از گذشته و آینده، پیش تو حاضر است و از برای تو پنهان و پیدای در گذشته و آینده نیست و در نزد احاطه ی علم تو هر دو یكسان است.

«انت الابد لا امد لك و انت المنتهی لا محیص عنك و انت الموعد لا منجی منك[4] بیدك ناصیه كل دابه و الیك مصیر كل نسمه. »

یعنی تویی همیشه و بی غایت، پس انقضایی از برای تو نیست و توئی منتهای هر چیز، پس گریزی از تو نخواهد بود، بلكه توئی گریزگاه همه چیز و تویی معاد هر چیز، پس نجاتی و خلاصی از حساب تو نخواهد بود و در قبضه ی قدرت تو است پیشانی هر

[صفحه 539]

جنبنده ای و به سوی تو است بازگشت هر نفسی.

«سبحانك ما اعظم ما نری من خلقك و ما اصغر عظیمه[5] فی جنب قدرتك و ما اهول ما نری من ملكوتك و ما احقر ذلك فیما غاب عنا من سلطانك و ما اسبغ نعمتك[6] فی الدنیا. و ما اصغرها فی نعم[7] الاخره!»

یعنی تسبیح و تنزیه می كنیم تو را تنزیه كردنی كه چه بسیار بزرگ است آنچه را كه می بینیم از مخلوقات تو! و چه بسیار كوچك است آن بزرگ مخلوقات تو در پهلوی قدرت تو! و چه بسیار با بیم است آنچه را كه دیدیم از پادشاهی تو! و چه بسیار حقیر است آن پادشاهی كه ما دیدیم در جنب آنچه غایب است از دیدن ما از سلطنت تو! و چه بسیار تمام است نعمت تو در دنیا! و چه بسیار كوچك است آن نعمت دنیا در جنب نعمتهای آخرت!

منها

یعنی بعضی از خطبه است

«من ملائكه اسكنتهم سماواتك و رفعتهم عن ارضك، هم اعلم خلقك بك و اخوفهم لك و اقربهم منك. »

یعنی از جنس ملائكه ساكن گردانیدی تو آنها را در آسمانهای تو و بلند ساختی ایشان را از زمین تو و ایشان داناترین مخلوقات تواند به تو، زیرا كه مجرد باشند از ماده ای كه مانع تعقل است و ترسناك ترین مخلوقاتند مر تو را، به تقریب علم ایشان به كمال صفات جلال تو و نزدیكترین مخلوقاتند از تو، به سبب زیادتی علم ایشان و واسطه ی بودن از برای فیض تو نسبت به دیگران و پاك بودن از عصیان.

«لم یسكنوا الاصلاب و لم یضمنوا الارحام و لم یخلقوا من ماء مهین و لم یتشعبهم ریب

[صفحه 540]

المنون. »

یعنی نگرفته اند سكنی در صلب پدران و فروگرفته نشده اند در رحم مادران و مخلوق نشده اند از ماده ی پست منی و متفرق نساخته است ایشان را حوادث دوران و مرگ زمان، زیرا كه مجرد باشند از ماده و مدت.

«و انهم علی مكانهم منك و منزلتهم عندك و استجماع اهوائهم فیك و كثره طاعتهم لك و قله غفلتهم عن امرك، لو عاینوا كنه ما خفی علیهم منك، لحقروا اعمالهم و لزروا علی انفسهم و لعرفوا انهم لم یعبدوك حق عبادتك و لم یطیعوك حق طاعتك. »

یعنی و آن ملائكه، با وجود قرب ایشان از تو و منزلت ایشان در نزد تو و جمع بودن خواهشهای ایشان در درگاه تو و بسیاری طاعات ایشان مر تو را و كمی غفلت از امر تو، اگر مشاهده نمایند كنه آنچه را كه پنهان است از ایشان از صفات كمال و جلال تو، هر آینه حقیر خواهند شمرد عبادات خود را و هر آینه عیب خواهند گرفت بر نفسهای خود و هر آینه خواهند دانست كه بندگی نكرده اند ترا حق بندگی تو،[8] و اطاعت نكرده اند ترا حق اطاعت تو.[9].

«سبحانك خالقا و معبودا بحسن بلائك عند خلقك، خلقت دارا و جعلت فیها مادبه: مشربا و مطعما و ازواجا و خدما و قصورا و انهارا و زروعا و ثمارا، ثم ارسلت داعیا یدعو الیها، فلا الداعی اجابوا و لا فیما رغبت رغبوا و لا الی ما شوقت الیه اشتاقوا. »

یعنی تسبیح و تقدیس می كنم ترا تسبیح كردنی در حالتی كه تو خالقی و تو معبودی! به سبب امتحان نیك تو مر خلق را، خلق كردی سرای بهشت را و قرار دادی در او اسباب مهمانی را: از آشامیدنی و خوردنی و زنان و خدمتكاران و قصرها و نهرها و زرعها را و میوه ها را، پس فرستادی خواننده ای را كه بخواند خلق را به سوی او، پس خواننده را اجابت نكردند و در چیزهایی كه راغب ساختی ایشان را در او رغبت نكردند و به سوی چیزهایی كه مشتاق گردانیدی ایشان را شوق نكردند.

«اقبلوا علی جیفه قد افتضحوا باكلها و اصطلحوا علی حبها و من عشق شیئا اعشی بصره و

[صفحه 541]

امرض قلبه، فهو ینظر بعین غیر صحیحه و یسمع باذن غیر سمیعه.»

یعنی رو آوردند خلق بر مردار دنیا، در حالتی كه قبول رسوایی كردند در خوردن آن مردار و قبول صلح كردند و متفق گردیدند بر محبت آن مردار و كسی كه به افراط دوست داشت چیزی را كور ساخت چشمش را و مریض گردانید دلش را، پس آن كس می بیند به چشم نابینا و می شنود به گوش ناشنوا.

«قد خرقت الشهوات عقله و اماتت الدنیا قلبه و ولهت علیها نفسه.»

یعنی به تحقیق كه شكافت شهوتهای نفس اماره عقل او را و میراند حب دنیا دل او را و واله شد بر دنیا نفس او.

«فهو عبد لها و لمن فی یده شی ء منها، حیثما زالت زال الیها و حیثما اقبلت اقبل علیها.»

یعنی پس اوست بنده از برای دنیا و از برای هر كسی كه در دست او باشد چیزی از دنیا، از هر جائی كه زایل گردد دنیا زایل گردد از او و به هر جایی كه رو آورد دنیا روی آورد بر او.

«لا ینزجر من الله بزاجر و لا یتعظ منه بواعظ.»

یعنی و باز نایستد از منع كننده از جانب خدا و پند نپذیرد از پنددهنده از جانب خدا.

«و هو یری الماخوذین علی الغره، حیث لا اقاله و لا رجعه، كیف نزل بهم ما كانوا یجهلون و جاءهم من فراق الدنیا ما كانوا یامنون و قدموا من الاخره علی ما كانوا یوعدون.»

یعنی و حال آنكه می بینند گرفتاران بر غفلت را، به حیثیتی كه اقاله و رجوعی ندارد، كه چگونه نازل شده است به ایشان آن چیزی كه بودند جاهل به او، یعنی مرگ و موت و چگونه می آید به ایشان آنچه را كه آمن بودند از او از مفارقت دنیا و وارد می شوند بر چیزی كه موعود بودند بر او از رفتن به سوی آخرت.

«فغیر موصوف ما نزل بهم، اجتمعت علیهم سكره الموت و حسره الفوت، ففترت لها اطرافهم و تغیرت لها الوانهم.»

یعنی پس نمی توان وصف كرد آنچه را كه نازل می شود به ایشان در حالتی كه جمع گشته است بر ایشان بیهوشی مرگ و حسرت وفات كردن از دنیا، پس سست گشته است

[صفحه 542]

دست و پای ایشان به سبب سكرت موت و متغیر گشته است رنگهای ایشان به علت حسرت فوت.

«ثم ازداد الموت فیهم ولوجا، فحیل بین احدهم و بین منطقه و انه لبین اهله ینظر ببصره و یسمع باذنه، علی صحه من عقله و بقاء من لبه، یفكر فیم افنی عمره و فیم اذهب دهره و یتذكر اموالا جمعها اغمض فی مطالبها و اخذها من مصرحاتها و مشتبهاتها.»

یعنی پس زیاد می گرداند مرگ در ایشان دخول خود را، پس مانع گردانیده می شود میان یكی از ایشان و میان گفتار او و حال آنكه او هر آینه در میان اهل خود باشد، نگاه می كند به چشمش و می شنود به گوشش، باشد بر صحت عقلش و بقاء فهمش، فكر می كند كه در چه چیز فانی كرده است عمرش را و در چه چیز صرف كرده است روزگارش را و متذكر می شود مالهای خود را كه جمع كرده است و چشم پوشیده است از حلال و حرام در مواضع طلب كردن آن و تحصیل كرده است از حلالها و حرامهای واضحه ی اموال و از شبهه ناك آن.

«قد لزمته تبعات جمعها و اشرف علی فراقها، تبقی لمن وراءه ینعمون فیها و یتمتعون بها، فیكون المهنا لغیره و العب ء علی ظهره.»

یعنی به تحقیق كه لازم اوست گناهان جمع كردن آن و مطلع است بر مفارقت آن، باقی می ماند از برای كسانی كه بعد از او باشند، به نعمت گذرانند در آن و برخوردار گردند به آن اموال، پس باشد گوارا از برای غیر او و وزر و وبال بر پشت او.

«و المرء قد غلقت رهونه بها، فهو یعض یده ندامه علی ما اصحر له عند الموت من امره و یزهد فیما كان یرغب فیه ایام عمره و یتمنی ان الذی كان یغبطه بها و یحسده علیها قد حازها دونه.»

یعنی و آن مرد به این حالت است كه بسته گشته است ابواب گروهای او به آن اموال، یعنی دین و ایمانش را كه به گرو تحصیل آن اموال گذاشته است، بسته گردیده است ابواب فك رهانت او بر او، پس او می گزد دست خود را از جهت پشیمان گشتن بر چیزی كه آشكار گشته است از برای او و در وقت مرگ از خسارت كار او و بی رغبت می شود

[صفحه 543]

در اموری كه رغبت در او داشت در اوقات زندگی خود و آرزو می كند كه آن كسی كه غبطه ی او می برد به سبب آن اموال و حسد او داشت بر آن اموال كه كاش آن كس جمع می كرد آن اموال را نه او.

«فلم یزل الموت یبالغ فی جسده حتی خالط سمعه[10] لسانه، فصار بین اهله لا ینطق بلسانه و لا یسمع بسمعه، یردد طرفه بالنظر فی وجوههم، یری حركات السنتهم و لا یسمع رجع كلامهم.»

یعنی پس همیشه آثار مرگ شدت كند در بدن او، تا اینكه مسلط شود بر گوش او، پس بگردد در میان اهل خود بطوری كه گویا نشود به زبان خود و نشنود به گوش خود، بگرداند گوشه ی چشم خود را در نگاه كردن بر روهای ایشان، در حالتی كه می بیند حركات زبانهای ایشان را و نشنود آواز سخن ایشان را.

«ثم ازداد الموت التیاطا به. فقبض بصره كما قبض سمعه و خرجت الروح من جسده، فصار جیفه بین اهله، قد اوحشوا من جانبه و تباعدوا من قربه، لا یسعد باكیا و لا یجیب داعیا.»

یعنی پس زیاد گرداند مرگ چسبندگی را به او، پس برگیرد چشم او را مثل آنكه برگرفت گوش او را و بیرون رود روح از بدن او، پس بگردد مردار در میان اهلش، در حالتی كه برمند آنها از پهلوی او و دور گردند از نزدیكی او و مساعدت نكند گریه كننده را و جواب ندهد خواننده را.

«ثم حملوه الی محط فی الارض و اسلموه الی عمله و انقطعوا عن زورته.»

یعنی پس بردارند او را تا به مكان فرود آمدن در زمین و بسپارند او را به كردارش و بریده گردند از زیارتش.

«حتی اذا بلغ الكتاب اجله و الامر مقادیره و الحق آخر الخلق باوله و جاء من امر الله ما یریده من تجدید خلقه.»

یعنی تا وقتی كه برسد مدت نوشته شده ی عمر دنیا به آخرش و برسد كار خلق به مقدارهای معینه از بقاش، یعنی برسد وقت معلوم مقدر كه روز قیامت باشد. و لا حق

[صفحه 544]

گردد آخر مخلوقات به اولش، یعنی در چشیدن شربت ناگوار مرگ. و بیاید از حكم خدا آنچه را كه خداوند اراده می كند از نو كردن مخلوقاتش، كه مبعوث كردن خلایق باشد از برای حساب در روز حساب.

«اماد السماء و فطرها و ارج الارض و ارجفها و قلع جبالها و نسفها و دك بعضها بعضا من هیبه جلالته و مخوف سطوته و اخرج من فیها، فجددهم بعد اخلاقهم و جمعهم بعد تفریقهم.»

یعنی در زمان بلوغ[11] كتاب به اجلش بجنباند خدا آسمان را و شق گرداند او را و بلرزاند[12] زمین را و متزلزل گرداند او را و بكند از جای كوههای زمین را و از جای بردارد آن كوهها را و بكوبد بعضی از آن كوهها بعضی دیگر را از مهابت بزرگی او و از بیم صولت او و بیرون آورد از زمین هر كس را كه در اوست، پس نو گرداند خلایق را بعد از كهنه گردانیدن ایشان و مجتمع سازد ایشان را بعد از متفرق ساختن ایشان.

و بر وقوع جمع وقایع مذكوره ناطق است قرآن مجید و مخبر صادق و كلام الله ناطق، پیغمبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله و ائمه ی هدی علیهم السلام به تحقیق وقوع آنها خبر داده اند، پس واجب است تصدیق و اذعان آنها و منكر آن منكر ضروری دین و كافر است و وقوع این حالات به حسب باطن و معنی، منافاتی با وقوع ظاهر و صورت آنها ندارد، بلكه البته هر دو واقع است، زیرا كه ظاهر عنوان باطن و باطن مصداق ظاهر است و صدق هر یك مصدق صدق دیگر است.

و تشكیكات منوطه بر قواعد ناتمام متفلسفه، منوط به جهل به قوانین حكمت حقه و غلط محض است و اما وجه تاویلات حالات مذكوره به حسب باطن بر حكیم ربانی مخفی نیست، چون ذكر آن لایق این ترجمه نبود، اعراض از الیق به مقام نمود و الله الهادی الی طریق الرشاد و سبیل السداد.

«ثم میزهم لما یرید من مسالتهم عن خفایا الاعمال و خبایا الافعال و جعلهم فریقین: انعم علی هولاء و انتقم من هولاء.»

[صفحه 545]

یعنی پس ممتاز می گرداند ایشان را به تقریب سوال از ایشان از اعمال پنهانی و افعال نهانی و می گرداند ایشان را دو فرقه: انعام می كند بر یك فرقه و انتقام می كشد از فرقه ای دیگر.

«فاما اهل طاعته فاثابهم بجواره و خلدهم فی داره، حیث لا یظعن النزال و لا تتغیر بهم الحال و لا تنوبهم الافزاع و لا تنالهم الاسقام و لا تعرض لهم الاخطار و لا تشخصهم الاسفار.»

یعنی اما اهل طاعت را پس عطا می كند ایشان را جزای نیك در پناه خود و دائم می دارد ایشان را در سرای بهشت خود، در مكانی كه كوچ نكنند[13] از آن مكان به سبب خوشی منزل كنندگان در او و متغیر و متبدل نشود احوال ایشان و عارض نشود ایشان را خوفها و نرسد به ایشان بیماریها و عارض نشود ایشان را هلاكتها و بیرون نبرد ایشان را از آن مكان سفر كردنها.

«و اما اهل المعصیه فانزلهم شر دار و غل الایدی الی الاعناق و قرن النواصی بالاقدام و البسهم سرابیل القطران و مقطعات النیران.»

یعنی و اما اهل معصیت را پس منزل می دهد ایشان را به بدترین مكان جهنم و می بندد به قید گران دستهای ایشان را به گردنهای ایشان و می چسباند پیشانیهای ایشان را به پاهای ایشان و می پوشاند پیراهنهای مس گداخته و پاره های آتش افروخته.

«فی عذاب قد اشتد حره و باب قد اطبق علی اهله فی نار لها كلب و لجب و لهب ساطع و قصیف هائل،»

یعنی در حالتی كه در عذابی باشند كه شدت داشته باشد آتش او و در خانه ی عقابی كه محكم بسته شده باشد در او بر اهل او و راه بیرون شدن نباشد و در آتشی كه باشد از برای آن حرص و شره و آواز و شعله ی درخشنده و صدای ترساننده.

«لا یظعن مقیمها و لا یفادی اسیرها و لا تنقض[14] كبولها، لا مده للدار فتفنی و لا اجل للقوم فیقضی.»

[صفحه 546]

یعنی بیرون برده نشود مقیم و جاگیرنده در آن آتش و فدیه داده نشود از برای استخلاص اسیر در آن آتش و شكسته نشود قیدها و بندهای آن آتش و مدتی از برای آن سرا نباشد تا نیست گردد و زمان معینی از برای آن گروه نیست تا گذشته شود.

منها فی ذكر النبی صلی الله علیه و آله

یعنی بعضی از آن خطبه در ذكر اوصاف پیغمبر صلی الله علیه و آله است:

«قد حقر الدنیا و صغرها و اهون بها و هونها و علم ان الله زواها عنه اختیارا و بسطها لغیره احتقارا.»

یعنی به تحقیق كه پست دانست لذات و زیب و زیور دنیا را به حسب قدر و مرتبه و ذلیل و خوار دانست او را به حسب ثمرات و عاقبت و آسان گردانید امر دنیا را بر نفس خود، به تقریب عیب و نقص داشتن و آسان گردانید در نظرها او را، به تقریب مذمت كردن و یقین كرد كه خدا دور گردانیده دنیا را از او از جهت برگزیدن او و پهن كرد بر غیر او از كفار از جهت پست مرتبه بودن او.

«فاعرض عنها بقلبه و امات ذكرها عن نفسه و احب ان تغیب زینتها عن عینه، لكیلا یتخذ منها ریاشا و[15] یرجو فیها مقاما.»

یعنی پس اعراض كرد و سرباز زد از دنیا به دل خود و ازاله كرد یاد دنیا را از خاطر و دوست داشت اینكه غایب گردد زیور دنیا از نظرش، تا اینكه برندارد از دنیا لباسی را و آرزو نكند در دنیا آسودنی را.

«بلغ عن ربه معذرا و نصح لامته منذرا و دعا الی الجنه مبشرا.»

یعنی رسانید به خلق رسالت را از جانب پروردگار خود، در حالتی كه عذربردارنده بود و نصیحت كرد مر امت خود را در حالتی كه ترساننده بود و خواند مردم را به سوی بهشت در حالتی كه بشارت دهنده بود.

[صفحه 547]

«نحن شجره النبوه و محط الرساله و مختلف الملائكه و معادن العلم و ینابیع الحكم.»

یعنی ما اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله درخت نبوتیم و روئیده ایم از نبوت و ما محل فرود آمدن رسالتیم و محل آمد و شد ملائكه ایم و ما معدنهای علمیم و چشمه های حكمت و معرفتیم.

«ناصرنا و محبتنا ینتظر الرحمه و عدونا و مبغضنا ینتظر السطوه.»

یعنی یاران ما و دوستان ما چشمداشت رحمت خدا باشند و دشمن ما و خشم دارنده ی ما منتظر قهر و غضب خدا باشند.

[صفحه 548]


صفحه 537، 538، 539، 540، 541، 542، 543، 544، 545، 546، 547، 548.








    1. اصل: متوحشین.
    2. چ: گردیدی.
    3. چ: نكرد.
    4. در نسخه های دیگر: فلا امد... فلا محیص... فلا منجا منك الا الیك.
    5. در ابن ابی الحدید: عظیمه، در صبحی الصالح: كل عظیمه.
    6. در نسخه های دیگر: نعمك.
    7. چ: نعیم.
    8. اصل: حق بندگی.
    9. اصل: حق اطاعت.
    10. در نسخه های دیگر: حتی خالط لسانه سمعه.
    11. چ: طلوع.
    12. چ: بلرزاند.
    13. چ: نكند.
    14. در نسخه های دیگر: و لا تفصم.
    15. در نسخه های دیگر: او.